زبانحال حضرت مسلم با سیدالشهدا
هیچــــکس مثل من اینگونه گرفتـار نشد با شکوه آمده و بی کس و بـی یار نشد حــــال و روز مـــــنِ آواره تماشــا دارد تکیه گاهم بجز این گوشۀ دیـوار نشــد روزه دارم من و لب تشنه و سر گردانم بین این شهر کســــی بانیِ افطار نشـد دست بــر دست زنم دل نِگرام چــه کنم مثل من هیچ سَفیری خجل از یار نشد خواستم تــــــا برسانم بـه تو پیغام ،مـیا پسر فاطمــــه ، شرمنـده ام انگار،نشد گر زنی سینه سپر کرده برایم صد شکر سینه اش سوخته از داغیِ مسمار نشد اهل این شهر همه سنگ زن و سر شکنند میهمانی سرِ سالم سـوی دَربـــار نشـد وای اگر که هـــدفی روی بلنــدی بـاشد دیده ای نیست که با لختۀ خون تارنشد به سر نیزه پریشان شده مویــــــم، امــا خــــواهرم در پی ام آوارۀ بازار نــشد پیکر بــــی سـرم از پا به سر دار زدند ایـــن بلا بر سر من آمـد و تکرار نشد |